اثاث کشی کردیم رفتیم منزل جدید
من بعد از این منتظر حضور سبزتان در منزل جدید هستیم به آدرس :
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
إنّ شرّ الدوابّ الصّم البکم الّذین لایعقلون ﴿22﴾انفال
ولو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون ﴿23﴾ انفال
اسلام کیست، چیست و یا کجاست...؟
بهترین و بزرگ ترین نعمتی که خداوند مهربان در زندگی بشر قرار داد، به یقین فرستادن نزدیک ترین دوستش به میان نوع انسان بود. حضرت نبی اکرم (ص) که در متون عرفانی از حضرتش به عقل تعبیر می شود چرا که ایشان را از هر نظر، اوّل موجود عالم و مخلوق خداوند می شناسند؛ به نص قرآن عزیز که فرموده: «و أنت اوّل العابدین» پس هنوز زمان و مکان هیچ جهانی و موجودی نبوده است که حبیب خداوند در حال پرستش خدای خویش بوده است. نبی اکرم در زمانی مشخص و مکانی مشخص ، همانطور که همه ی پیامبران وعده داده بودند ظهور فرمود. فرستاده ی خداوند در میان ما بود و دانایان چه کردند؟
روزی که حضرت محمّد (ص) خانواده خود را گرد آورد تا پیام رسالت را به ایشان ابلاغ فرماید را همه شنیده اید. روزهای اعلان همگانی پیام خداوندی نیز تاریخ اش گفته شده است تا آن جنگ ها، توطئه ها، ترورها و تنگ نظری ها.
حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: « إنّی بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق » همانا من برانگیخته شدم تا بزرگواری های اخلاقی را به پایان برسانم.
هدف بعثت آیا اخلاق است؟ مگر اخلاق پیامبر چگونه بوده است؟
خداوند می فرماید که «إنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عظیمٍ» . خداوند می فرماید که ما قرآن را نفرستادیم تا تو خودت را به کشتن دهی از بس که دلسوزی می کنی. سند ما قرآن است. قرآن گواه است که دشمن پیامبر(ص) برای ایشان در سیاهی نیمه های شب تله می گذارد ، بلکه بتواند با پی کردن شتر ایشان در فرصتی که کسی در نزدیکی ایشان نیست کار را تمام کند. آنگاه حضرت برای مسبّبان ماجرا استغفار می کند، دلسوزی می نماید.وحی می رسد که اگر هفتاد بار هم استغفار کنی نمی بخشیم.
قاتل حمزه(ع) کسی که سیّد الشّهداءی اوّلین را مثله کرد و فردی که با افتخار جگر حمزه(ع) ، جگرآورترین مردم را خورد ، می آیند برای توبه و با یک درخواست ساده که از روی ترس بود اظهار ندامت می کنند؛ حضرت می فرماید: «بخشیدم.» خداوند می فرماید: « اگر حتّی اندکی سختی در دل تو بود از دورت پراکنده می شدند.» آن چنان حضرتش در میان محاصره ی علاقه مندان بود که خداوند خودش به کمک می آید و آداب حضور در مجلس و منزل پیغمبرش را واجب می فرماید:
اوّلاً : صدا کردن ایشان با صدای بلند ، ممنوع!
دوّم : خطاب کردن ایشان با نام ، ممنوع!
سوّم : دراز کردن پا در محضرش ، ممنوع!
چهارم : بعد از صرف غذا نشستن در خانه ی ایشان به گپ زدن و وقت تلف کردن و گرفتن وقت ایشان ، ممنوع!
بهترین بنده ی خدا در میان مردم چنان زندگی می فرمود که هر فرستاده ی حکومتی، دینی و یا هر تازه واردی از تشخیص ایشان در میان انبوهی علاقه مندان عاجز می شد مگر با صبر زیاد تا از نوع رفتار، راهش را پیدا کند.
همه ی مورخان اذعان دارند که راه رفتن ، غذا خوردن و برخورد ایشان با مردم طوری بوده است که پایین ترین و کوچک ترین افراد جامعه بدون هیچ ترس، واهمه یا لرزش اندکی در فکر یا صدایشان ، حرفشان را به ایشان می زدند.
پیامبر اکرم(ص) لحظه ای هم ، غم مردم را نمی خواستند و با ذکر اسمای جلاله ی «یا حی و یا قیوم» همه را از هر غم، نگرانی، ترس، کسالت، خواب آلودگی، حزن، اندوه و هر حس منفی درمی آوردند. این مطالب مورد اتفاق همه مورخان است حتی غیر مسلمان ها.
حضرت رسول اکرم(ص) از هر جا که می گذشتند شادی، آرامش، امنیت و خاطر جمعی آنجا راه بازمی کرد. هیچ نبود که چیزی از ایشان بخواهد و پاسخ منفی بشنود. بهار حضور ایشان چنان معجزه گر بود که کفار قریش به شدت عصبانی می شدند و او را ساحر می خواندند. ایشان وقتی گام برمی داشتند ، در هر زمینی و هر زمانی، هیچ گاه سایه نداشتند. مردم از عطر ایشان متوجّه می شدند که کجا بودند و کجا رفته اند یا هر جا چه قدر مکث نموده اند.
حضرت رسول اکرم(ص) بهترین مهربانی ها و بالاترین دوستی ها ، شدیدترین دلسوزی ها و عمیق ترین خوبی ها را به مردم نشان دادند و در میان مردم دو امانت گذاشتند. از مردم پیمان گرفتند که با این دو امانت خوش رفتاری کنند تا روز قیامت. حاضران به غایبان، گذشتگان به آیندگان، آگاهان به ناآگاهان و رسیدگان به نارسیدگان پیام را رساندند.
حضرت رسول اکرم(ص) چنان مهربان بود که به اشیا شخصیت می داد، نام بر ایشان می نهاد، با ایشان نرمی می کرد و از رحمت بهرمندشان می ساخت به طوری که هنگامی که منبر برای ایشان ساخته شد چوبی که ایشان در مسجد کنار او سخن می گفتند از دوری ایشان می نالید؛ روز و شب می گریست به طوری که مردم منقلب می شدند و از حضرت معنی این نوحه و زاری را پرسیدند تا فهمیدند که سبب این لابه ها دوری از مهربان ترین، زیباترین و بزرگترین بنده ی خداوند است.
حضرت محمّد(ص) تنها برای ما انسان ها فرستاده نشده است؛ بلکه به تعبیر قرآن رحمة للعالمین هستند. فرشتگان، شیاطین، جنیّان، ارواح، حیوانات، نباتات، اشیا و خلاصه اهالی همه ی جهان ها همه از وجود پر برکت و پر جود و کرامت ایشان بهره مند هستند.
حضرت پیامبر اکرم(ص) هدف از بعثت و رسالت خود را اتمام مکارم اخلاق معرفی می فرماید، آن وقت می شود دانشمندان دین پژوه در نتیجه بررسی خود اجازه بدهند که بد اخلاقی و خشونت به خدمت دین درآید؟
این جا مبحث علمی آهسته آهسته به بخش خشک عقلی اش می رسد. هدف نهایی اگر رسیدن به اخلاق متعالی است چگونه با زیر پا گذاشتن اخلاق می توان بدان رسید؟ حتّی اگر هدف ، وسیله را توجیه کند؛ وسیله ای که هدف را نابود کند نمی تواند به مقصد برساندمان.
با زبان بازی و بافتن ، همه چیز حلّ نمی شود. هرکس که اسلام را منهای باطن، جدای از معنا و سوای از روح آن بخواهد یعنی آن را نخواسته است.
جنگ امام حسین(ع) ، امام حسن(ع) و حضرت علی(ع) را با دقت مطالعه کنیم. هر کس که در میان جنگ به دست این بزرگان هستی، کشته شد یقیناً نه در پدران و مادران او از ازل و نه در فرزندانش تا ابد هیچ روزنه ی امیدی برای هدایت نبود و جز این که آنها به این ترتیب مجازات شوند و دیگران از شرّ ایشان ایمن شوند راهی دیگر نبود. اشعث و پسرانش، زیاد و پسرش، عمر بن سعد، شمر بن ذی الجوشن و عبدالرّحمن بن ملجم مرادی ، همه از سرداران سپاه مولی الموحّدین امیرالمؤمنین (ع) بودند. همه در روزگار خوشی، پیروزی و گرماگرم راحتیِ موفّقیت ، همراه بودند امّا یکی یکی به سپاه معاویه پیوستند. این ها نشانه از چیست؟ ابن ملجم بارها از مولی (ع) درخواست می کند: «حالا که یقیناً من مرتکب آن زشتی بزرگ خواهم شد لطفاً مرا بکش.» یقیناً همه از شیعه و سنّی، خبر دادن پیامبر اکرم (ص) از قاتلان حضرت علی(ع) و امام حسین(ع) را شنیده اند. عمر سعد، نوجوان بود که خود این خبر را شنید. وسط دعوا با بچه ها، یکی تند شد و این راز را فاش کرد. عمر سعد که دوست و رفیق مولا سیّد الشهدا(ع) بود با خنده در عین ناباوری نزد حضرت امام حسین(ع) آمد و گفت:« ببین چه می گوید، می گوید من قاتل تو خواهم بود. ادعا می کند این خبر را پدرش از پیغمبر i شنیده است. امام حسین(ع) فرمود: «راست می گوید ولی صبر مانع می شود تا کاری کند.» عمر سعد بارها این خبر را شنیده بود.
حضرت علی (ع) چه هدایا و جوایزی به ابن ملجم عطا می فرمود؛ بهترین اسب، بهترین شمشیر، بهترین جامه و قبا.
آیا این ها مهربانی نیست؟ آیا کسی هست که در زندگی اش یک سر سوزن از این گذشت ها را داشته باشد؟
اسلام و قرآن عزیز به ما آموخته اند که گناهی بزرگ تر از کفر نیست و کفر بزرگ ترین ستمی است که هر کس به خویش می تواند بکند. کفر از طُرُق گوناگون تشدید می شود. جز چهارده معصوم و برگزیدگان ، همه در میان کفر و ایمانیم. اگر این گونه نبود هیچ عارفی بالاتر از خود را انکار نمی کرد.هر عارفی که خداوند را شناخته است حدّ شناخت او کفر اوست.
جز معصومین چه کسی می تواند ادّعا کند که خداوند را در ظرف فهم خود جای نداده است ولی می شناسدش یا ظرف شناختش بی انتها و حدّ و حصر است؟
کفرِ عارف در انکار مراتب مافوق خویش در می آید. آن انکار لازمه اش نوعی استکبار است و استکبار شرک نیست. مستکبر خود را کنار خداوند نپرستیده است بلکه خود پرستیده است جای خداوندگار عالمیان جلّ اسمه و عزّ شأنه.
بهترین دلیل ما آن است که شیطان بهانه ها می آورد برای سجده نکردن بر آدم و می گفت چگونه مرتکب این شرک شود امّا پاسخ خداوند چه بود؟ خداوند متعال فرمود که شیطان استکبار می ورزد از اطاعت و از بندگی من. بندگی و عبادت به خم و راست شدن نیست. اگر استکبارِمان را از میان نبرده باشیم، بویی از بندگی به مشاممان نخورده است. مستکبر دیگر فرعون بود که از عبادت استکبار نمی ورزید بلکه در برابر انسان ها مستکبر بود تا این که با پیغمبر خداوند روبرو شد. نمرود، قارون، بلعم باعور، هامان هر یک به طریقی استکبار داشتند؛ یکی را قدرت و جاه، دیگری را مال و ثروت، دیگری را دین و اجابت دعوات و آخری را دانش و هوش مستکبر کرده بود.
تفاوت نمی کند چرا، شاید به خاطر نیروی جسمی، جوانی، شادابی، سلامت، زیبایی، فراموشکاری، حافظه، احساس قوی، قدرت خیال، نیروی اراده، بستگان و اقوام زیاد، فرزندان بسیار، طرفداران خوب و ... هر چیزی می تواند سرمایه ای بشود برای طلب بزرگی کردن در برابر دیگران و دست آخر خداوند کریم.
ریشه ی استکبار، جهل ماست؛ در این هیچ بحثی نیست و ریشه ی تواضع، علم ما. پس می شود گفت که تا آن جا که تواضع می شود خداوند پرستیده می شود و البتّه تواضع با مستکبر، تکبّر است.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اللّهم صلّ علی سیّدنا محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
-استاد بر سر منبر فریاد می کشد: « به خدا اسلام این ها نیست ! اسلام کجا و ما کجا !؟ »
بغض اش کاملاً هویداست. سرشک حلقه زده است دور دیدگان زیباترین عارفی که جهان به خود دیده است.
-استاد می گوید: « آقا گول این عمّامه را نخورید! فریب این منبر را نخورید! آن قدر از سر این منابر جهنّم رفته اند که حدّ ندارد. فریب چند قطره اشک را نخورید! حجّاج بر سر منبر می گریست و قرآن تلاوت می کرد آن وقت از منبر که به زیر می آمد فرمان قتل عام سادات را صادر می کرد. »
دل اش در سینه اش چه می تپد! چه دلسوز است! آسمان ، زمین و زمان نهیبی قدرتمندتر از این صاعقه فریاد کس نشنیده است؛ شیر زهره ندارد این جا بماند.
-«ما کجایمان از اسلام نشان دارد؟ بویی از اسلام احساس نکرده ایم؟ دروغ می گوییم که مسلمانیم. بگو آشیخ ! اوّل خودت را اصلاح کن اگر راست می گویی. »
مردم حیرت زده خیره به لب های شیرین او چشم دوخته اند، سحر شده اند. باورشان نمی شود سرمست ترین عارف روی زمین چه می فرماید امروز؟
-باور کنید! خدا نمرده است هنوز! باور کنید خدا هست هنوز!
دل ها می ترکد. بعضی از هیجان ناشناخته بعضی از هراس و بعضی از احساس.
-من آن ... م که پیش از عذاب ... می کند.این بی اعتمادی ها عذاب است. این که بدترین مردم حاکم بشوند عذاب الهی است. هم این که دعاها ، نیایش ها و نمازهامان حال ندارد بدترین عذاب است.
همه سرها پایین است همه به پاهای خود خیره می نگرند هیچ سری بالا نیست لابد « کاش راه فراری بود ! » را ، همه دارند در ذهنشان تکرار می کنند.
-آزادی هزینه دارد هیچ چیزی آسان به دست نمی آید. روزی که انتقاد نباشد انقلاب نابود شده است ؛ چرا ساکت نشسته اید؟ نگذارید انقلاب از بین برود. انقلاب با نقد زندگی می کند ، می بالد و می شکوفد. بال و پر انقلاب نقد و انتقاد است ؛ چه شده است می ترسید؟ مسلمان و ترس جان مسلمان و حرص نان؟ بیم جان و امید نان و یک مسلمان؟
ما همه سراسر گوشیم و از هیچ کس حتّی صدای نفس زدنی هم نمی آید ، حتّی جنبش پلک زدنی هم در کار نیست. استاد زیر و زبر همه را جابجا فرمود. کن فیکون شد. بیرون از مجلس رهگذران همه به تماشا ایستاده اند ؛ جمعیّت موج می زند. بدون بلندگو چه صدای رسایی دارد این خطیب. انگار لباس به تن نداریم. استاد حرف اوّل و آخر را فرمود. وظیفه ی شرعی، تاریخی، انسانی و الهی مشخّص بود ولی در هیاهوی این همه جار و جنجال سیاست پیشگان ، چه می شود گفت آخر؟
آقا جان بیست سال است که شما می فرمایی بدون تعقّل و بدون محبّت تدیّن و تعبّد مرض است ، کو گوشِ شنوا؟
آقای مهربان دستگیرِ دلسوز بیست سال است که بدون استراحت ، بدون ذرّه ای نفس گرفتن می آموزی که دین جز محبّت نیست، مگر ما آدم شدیم؟ فرمودی هر قدر خشونت در وجودتان باشد زیاد است، باز نشد که درست شویم.
آقای من! دزدیم مگر از روشنایی چراغ بترسیم؟ داریم در این هوای گندیده ی تاریکخانه ی درون می ترکیم. مدام دستمان را آن بیرون می چرخانیم به امید کمکی هی داد، هی هوار می کشیم در انتظار مددی! چه عیب دارد درِ دژِ ضخیم این زندان خود ساخته ی نم زده از عادات را ، شما بگشایی.
سرافکنده ایم که فردا پیشاروی بزرگانمان، دوستان عزیز و ارجمندمان، معصومین علیهم السّلام وارد شویم ببینندمان این ها استادی چونان شما را قدر نداستند. هم این ها زیباترین جلوه های عرفان اسلامی را دیدند ، نشناختند ، داشتند ، نفهمیدند ، شنیدند ، باور نکردند و خلاصه شرمساری ما را به یاد آور و تفقّدی کن!
-هر چه می کشیم از تنگ نظری هاست. هر چه می خواهید بخواهید. خداوند اگر حاجت همه را بدهد، دعای همه را مستجاب کند، قدر سر سوزنی از مملکتش ، دارایی اش کسر نمی شود. بگیرید امّا تنگ نظر نباشید !
همه دارند دعایشان را ردیف فهرست می کنند. اول این، بعد این، آهان این یکی یادم نرود!
-یا حسین یا حسین گفتن و مردن خوش است بگو، بلند بگو ... جان خود را به دست او سپردن خوش است . جان خود را به دست او سپردن خوش است. همه تکرار می کنند بر سینه زنان، لب شط فرات، کنار سقای عشق، تشنه لب بودن و از آن نخوردن خوش است تشنه لب ... همه بلند می شوند، استاد از پلکان منبر یکی دو پله پایین می آید، ایستاده خود میان دار می شود. حلقه تنگ در آغوش می گیردشان. حلقه پشت حلقه، چه جاذبه شیرینی.
آقا ناگهان میکروفون را می گیرد : باز می گوییم آقا جان این کلاس های اخلاق مفت نمی ارزد، نرو، با کلاس اخلاق می خواهی چه کنی ، نرو و و ! ... این هم حاجت آخرین شرکت کننده ی مراسم که به امید پاسخ به پرسش هایش در مجلس نشسته بود. راستی خطر کاباره و کازینو بیشتر بود یا کلاس های اخلاق و عرفان دروغین ؟ کلاس های اخلاقِ یارانه ای و آزاد ، رسمی و ماشینی ، دولتی و غیر انتفاعی، خصوصی، نیمه خصوصی ، عمومی و ملی ، کوپنی و بازار سیاهی ، مجاز و زیر میزی ، طنز و تراژدی ، سوپر و نیمه ، ... و ... و نقدی و جنسی خلاصه همه جورش درآمده است. چه حکایتی است ...
سواره نصیحت می کند
مدیر ارشاد می فرماید
مسؤول ، وعظ انشاد می کند
حالا که باید پاسخگو باشد در خطابه می گشاید
به آلاف و علوف رسیده است و نطق اش گل کرده است
رییسِ سیر چه زیبا درس می دهد
بر حافظ درود که خوش سرود : یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان ...
بیا یک روزی طبق سفارش استاد این جمله ی زیبا و گهربار حافظ را روی اسکناس ها درج کنیم.
بیا قول بده وصیّت کنیم بعد ما یکی از فرزندها، نوه ها، نتیجه ها، نبیره ها، ندیده ها و کی دیده ها و شنیده هایمان این جمله را روی پول حک کند :
بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد
« برسر هر خوان که بنشستم خدا رزّاق بود»
بر همه ی عارفان خداوند درود و سلام ، آفرین و صلوات. چرا باید ظاهر پول ما ایرانی ها از دلار مشرکانه تر باشد؟ تو که می روی چشم دلار را درمی آوری گوش داری بشنو اگر راست می گویی، مگر نبشته بدون نام خدا ابتر نیست بدو پولت را ویرایش کن. آفرین !