اسکناس معلّم اخلاق هم بشود !

بسم الله الرّحمن الرّحیم

اللّهم صلّ علی سیّدنا محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم 

   

-استاد بر سر منبر فریاد می کشد: « به خدا اسلام این ها نیست ! اسلام کجا و ما کجا !؟ »

بغض اش کاملاً هویداست. سرشک حلقه زده است دور دیدگان زیباترین عارفی که جهان به خود دیده است.

-استاد می گوید: « آقا گول این عمّامه را نخورید! فریب این منبر را نخورید! آن قدر از سر این منابر جهنّم رفته اند که حدّ ندارد. فریب چند قطره اشک را نخورید! حجّاج بر سر منبر می گریست و قرآن تلاوت می کرد آن وقت از منبر که به زیر می آمد فرمان قتل عام سادات را صادر می کرد. »

دل اش در سینه اش چه می تپد! چه دلسوز است! آسمان ، زمین و زمان نهیبی قدرتمندتر از این صاعقه فریاد کس نشنیده است؛ شیر زهره ندارد این جا بماند.

-«ما کجایمان از اسلام نشان دارد؟ بویی از اسلام احساس نکرده ایم؟ دروغ می گوییم که مسلمانیم. بگو آشیخ ! اوّل خودت را اصلاح کن اگر راست می گویی. »

مردم حیرت زده خیره به لب های شیرین او چشم دوخته اند، سحر شده اند. باورشان نمی شود سرمست ترین عارف روی زمین چه می فرماید امروز؟

-باور کنید! خدا نمرده است هنوز! باور کنید خدا هست هنوز!

دل ها می ترکد. بعضی از هیجان ناشناخته بعضی از هراس و بعضی از احساس.

-من آن ... م که پیش از عذاب ... می کند.این بی اعتمادی ها عذاب است. این که بدترین مردم حاکم بشوند عذاب الهی است. هم این که دعاها ، نیایش ها و نمازهامان حال ندارد بدترین عذاب است.

همه سرها پایین است همه به پاهای خود خیره می نگرند هیچ سری بالا نیست لابد « کاش راه فراری بود ! » را ، همه دارند در ذهنشان تکرار می کنند.

-آزادی هزینه دارد هیچ چیزی آسان به دست نمی آید. روزی که انتقاد نباشد انقلاب نابود شده است ؛ چرا  ساکت نشسته اید؟ نگذارید انقلاب از بین برود. انقلاب با نقد زندگی می کند ، می بالد و می شکوفد. بال و پر انقلاب نقد و انتقاد است ؛ چه شده است می ترسید؟ مسلمان و ترس جان مسلمان و حرص نان؟ بیم جان و امید نان و یک مسلمان؟

ما همه سراسر گوشیم و از هیچ کس حتّی صدای نفس زدنی هم نمی آید ، حتّی جنبش پلک زدنی هم در کار نیست. استاد زیر و زبر همه را جابجا فرمود. کن فیکون شد. بیرون از مجلس رهگذران همه به تماشا ایستاده اند ؛ جمعیّت موج می زند. بدون بلندگو چه صدای رسایی دارد این خطیب. انگار لباس به تن نداریم. استاد حرف اوّل و آخر را فرمود. وظیفه ی شرعی، تاریخی، انسانی و الهی مشخّص بود ولی در هیاهوی این همه جار و جنجال سیاست پیشگان ، چه می شود گفت آخر؟

آقا جان بیست سال است که شما می فرمایی بدون تعقّل و بدون محبّت تدیّن و تعبّد مرض است ، کو گوشِ شنوا؟

آقای مهربان دستگیرِ دلسوز بیست سال است که بدون استراحت ، بدون ذرّه ای نفس گرفتن می آموزی که دین جز محبّت نیست، مگر ما آدم شدیم؟ فرمودی هر قدر خشونت در وجودتان باشد زیاد است، باز نشد که درست شویم.

آقای من! دزدیم مگر از روشنایی چراغ بترسیم؟ داریم در این هوای گندیده ی تاریکخانه ی درون می ترکیم. مدام دستمان را آن بیرون می چرخانیم به امید کمکی هی داد، هی هوار می کشیم در انتظار مددی! چه عیب دارد درِ دژِ ضخیم این زندان خود ساخته ی نم زده از عادات را ، شما بگشایی.

سرافکنده ایم که فردا پیشاروی بزرگانمان، دوستان عزیز و ارجمندمان، معصومین علیهم السّلام وارد شویم ببینندمان این ها استادی چونان شما را قدر نداستند. هم این ها زیباترین جلوه های عرفان اسلامی را دیدند ، نشناختند ، داشتند ، نفهمیدند ، شنیدند ، باور نکردند و خلاصه شرمساری ما را به یاد آور و تفقّدی کن!

-هر چه می کشیم از تنگ نظری هاست. هر چه می خواهید بخواهید. خداوند اگر حاجت همه را بدهد، دعای همه را مستجاب کند، قدر سر سوزنی از مملکتش ، دارایی اش کسر نمی شود. بگیرید امّا تنگ نظر نباشید !

همه دارند دعایشان را ردیف فهرست می کنند. اول این، بعد این، آهان این یکی یادم نرود!

-یا حسین یا حسین گفتن و مردن خوش است بگو، بلند بگو ... جان خود را به دست او سپردن خوش است . جان خود را به دست او سپردن خوش است. همه تکرار می کنند بر سینه زنان، لب شط فرات، کنار سقای عشق، تشنه لب بودن و از آن نخوردن خوش است تشنه لب ... همه بلند می شوند، استاد از پلکان منبر یکی دو پله پایین می آید، ایستاده خود میان دار می شود. حلقه تنگ در آغوش می گیردشان. حلقه پشت حلقه، چه جاذبه شیرینی.

آقا ناگهان میکروفون را می گیرد : باز می گوییم آقا جان این کلاس های اخلاق مفت نمی ارزد، نرو، با کلاس اخلاق می خواهی چه کنی ، نرو و و ! ...   این هم حاجت آخرین شرکت کننده ی مراسم که به امید پاسخ به پرسش هایش در مجلس نشسته بود. راستی خطر کاباره و کازینو بیشتر بود یا کلاس های اخلاق و عرفان دروغین ؟ کلاس های اخلاقِ یارانه ای و آزاد ، رسمی و ماشینی ، دولتی و غیر انتفاعی، خصوصی، نیمه خصوصی ، عمومی و ملی ، کوپنی و بازار سیاهی ، مجاز و زیر میزی ، طنز و تراژدی ، سوپر و نیمه ، ... و ... و نقدی و جنسی خلاصه همه جورش درآمده است. چه حکایتی است ... 

سواره نصیحت می کند

مدیر ارشاد می فرماید

مسؤول ، وعظ انشاد می کند

حالا که باید پاسخگو باشد در خطابه می گشاید

به آلاف و علوف رسیده است و نطق اش گل کرده است

رییسِ سیر چه زیبا درس می دهد

بر حافظ درود که خوش سرود : یا رب این نو دولتان را با خر خودشان نشان ...

بیا یک روزی طبق سفارش استاد این جمله ی زیبا و گهربار حافظ را روی اسکناس ها درج کنیم.

بیا قول بده وصیّت کنیم بعد ما یکی از فرزندها، نوه ها، نتیجه ها، نبیره ها، ندیده ها و کی دیده ها و شنیده هایمان این جمله را روی پول حک کند : 

                      بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد 

                  « برسر هر خوان که بنشستم خدا رزّاق بود» 

بر همه ی عارفان خداوند درود و سلام ، آفرین و صلوات. چرا باید ظاهر پول ما ایرانی ها از دلار مشرکانه تر باشد؟ تو که می روی چشم دلار را درمی آوری گوش داری بشنو اگر راست می گویی، مگر نبشته بدون نام خدا ابتر نیست بدو پولت را ویرایش کن. آفرین !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد